ماهی کوچولوی تنها

قصه ماهی کوچولوی تنها

روزی توی یک مرداب قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی می کردند. هر روز صبح که از خواب بیدار می شدند با هم بازی می کردند تا شب که آنقدر خسته می شدند و نمی دانستند که کجا خوابشان می برد. بین این ماهی ها یک ماهی کوچولویی بود که خیلی با بقیه تفاوت داشت و همیشه بهانه گیری می کرد و با بقیه قهر بود. یک روزی از این روزها بچه ماهی ها تصمیم گرفتند که ماهی کوچولو را به بازی راه ندهند تا شاید درس خوبی برایش شود.

در آن روز قبل از این که ماهی کوچولو بهانه گیری کند، دوستانش بهانه گرفتند و با او قهر کردند. ماهی کوچولو هم سرش را پایین انداخت و از بازی بیرون رفت. مدتی در گوشه ای نشست و به دوستانش نگاه کرد ولی خیلی زود حوصله اش سر رفت و به سمت ساحل حرکت کرد.

نزدیک ساحل که شد قورباغه ای را دید که روی یک بلندی نشسته و گریه می کرد. از قورباغه پرسید: چرا گریه می کنی؟ چرا تنهایی؟ تو را هم دوستانت توی بازی راه ندادند؟

قورباغه گفت: من از بلندی می ترسم. همه پریدند توی آب ولی من نتوانستم. بنابراین آنها همه رفتند و من را تنها گذاشتند.

ماهی کوچولو فکری کرد و گفت: خب قورباغه عزیز، من کمکت می کنم تا بیایی توی آب. ولی به این شرط که من و تو دوستان خوبی برای همدیگر باشیم.

قورباغه گفت: باشه… ولی تو چطوری می خواهی به من کمک کنی؟

ماهی کوچولو رفت و از لاک پشت پیر خواهش کرد که به لب مرداب و زیر بلندی برود تا قورباغه پشت او سوار شود و به داخل آب بیاید. لاک پشت هم این کار را کرد و قورباغه داخل آب پرید. هر دو از لاک پشت تشکر کردند و به وسط مرداب رفتند و مدتی با هم شنا و بازی کردند.

قورباغه یک دفعه دوستانش را دید و آنقدر خوشحال شد که به کل ماهی کوچولو که کمکش کرده بود به داخل آب بیاید را فراموش کرد و به سمت قورباغه های دیگر دوید و رفت.

ماهی کوچولو در آن روز سراغ هر جانوری رفت، آن جانور بعد از مدتی او را رها کرد و به سراغ دوستان خودش رفت.

ماهی کوچولو تنها شده بود و در گوشه ای نشسته بود و به اطرافش نگاه می کرد.

در این هنگام چند تا اسب آبی را دید که با همدیگر شاد و خوشحال بازی می کردند و به یاد دوستانش افتاد و با خودش گفت: مثل این که هر کسی باید با همجنس خودش دوست باشد. منم باید بروم پیش دوستانم و قدر آنها را بدانم تا هیچ وقت تنها نباشم.
***

28 دیدگاه برای ماهی کوچولوی تنها

  1. نگین گفت:

    ممنونم.زیبا بود.

  2. علی گفت:

    ممنونم خداقوت

  3. عباد صابری گفت:

    بسیار عالی

  4. مهسا گفت:

    خیلی قشنگ بود

  5. زهرا گفت:

    ممنون قشنگ بود

  6. Unknown گفت:

    حتی بچه هم فهمید چقدر نویسنده این مطلب ضعیف نوشته

  7. احمدرضا گفت:

    واقعا ضعیف و افتضاح

  8. mamane baran گفت:

    این داستان به بچه ها یاد میده که به دیگران کمک نکنن، چون بقیه یادشون میره، و رهاش میکنن، تفکیک جنسیتو از این سن بهشون یاد میده، چیزی که باید فرهنگ سازی کنیم که از بین بره! واقعا اصلا جالب نبود.

  9. الوند گفت:

    به نظر من این داستان اعتماد به نفس کودک رو برای ایجاد روابط جدید و همچنین عزت نفس و غرورش رو برای پشت کردن به روابط قبلی

  10. آوینا کوچولو گفت:

    سلام علیکم‌.
    من خیلی از این داستان خوشم آمد بابام برای من این داستان را خواند. من یاد گرفتم که مثل ماهی کوچولو از دوستانم جدا نشوم. من قصه های شما را خیلی دوست دارم. بوس بوس

  11. امیرحسین گفت:

    اگر این پایان داستان باشد باید در متن داستان قوی تر ظاهر شو مثلا دلیلی برای ترک کردن ماهی وجود داشت
    داستان جالب و اموزنده ای نبود به هیچ وجه

  12. محمد امین گفت:

    خیلی خوب بود. تشکر

  13. Saeideh گفت:

    نقاط ضعف توی اون بیشتر از نقاط قوتش بود.
    دختر من بعد از شنیدن این داستان گفت یاد گرفتم با دوستام بازی کنم بهونه نگیرم، و با هرکسی که توی بازی بهونه گرفت قهر کنم!
    پایان قصه رو هم مجبور شدم از خودم بگم، به نظرم قصه درست تموم نشد

  14. سید گفت:

    سلام منم برا بچم خوندم آخرش گفت ” بعد چی شد “😐

  15. سمانه گفت:

    اتفاقا قصه اصلا جالب نبود و مفاهیم نادرستی رو به بچه ها یاد میداد. نه با اموزه های دین سازگاری داشت و‌ نه با مفهوم اجتماعی و زیست در جامعه همخونی داشت. تفکیک جنسیتی هم یکی از ضعفهای شدیدش بود.

  16. محیا گفت:

    داستان خیلی قشنگی بود ممنون ماهی کوچولو هم خیلی کار خوبی کرد که از دوستانش عذرخواهی کرد
    از زبان محیا گلی ما، فسمت عذرخواهی رو خودم اضافه کردم با اجازه 🙂

  17. محسن صباغی گفت:

    عزیزان داستان رو دارن جوری تجزیه و تحلیل میکنن که انگار قراره واسه هیئت علمی دانشگاه خونده بشه، درکی که کودک از این داستان داره با درک ما تفاوت داره و تنها پیامی که میگیره اینه که دوستای خودش رو حفظ کنه، کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز، والسلام.
    حالا شمایی که به ژرف داستان میرید و توش غرق میشید در نظر داشته باشید که این فقط یه قصه کودکانه ست هم نکات مثبت داره بعضی جاها هم اشتباه نوشته شده ولی کودک در آخر نتیجه ای رو میگیره که والدین براش توضیح میدن پس اینقدر سخت نگیرید.

    • پ.نون گفت:

      واقعا این حرف دلم بود. دوستان خیلی جدی میگیرن انگار. زمان ما کلا ۴ تا کتاب حسنی بود والسلام. حالااااا شما واسه بچه هاتون داستان از اینترنت پیدا میکنید که هیچ تحلیل هم میکنید؟! نمیدونم شایدم زیادی مامان و باباهای خوبی هستین.

  18. امیر حسین گفت:

    آخر داستان فهمیدیم که دوستی چقدر خوبه و دوستها باید قدر هم رو بدونن. ممنون خیلی قشنگ بود.

  19. هلیا گفت:

    چرت بود

  20. بارانا گفت:

    عالی بود خیلی دوسش داشتم و عاشقش شدم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *