الاغ و گرگ ابله

قصه الاغ و گرگ ابله

روزی یک الاغ در آرامش کامل مشغول خوردن علف در علفزار بود که ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پرید.

گرگ دهانش را کاملا باز کرد و برای بلعیدن الاغ بیچاره آماده شد.

الاغ که ترسیده بود، یک دفعه فکری به ذهنش رسید و شروع به آه و ناله کرد و پشت سر هم می گفت: آخ، اوخ، آه، وای.
الاغ لنگ لنگان راه می رفت و به سختی یکی از پاهای عقب خود را روی زمین می کشید.

گرگ ایستاد و با تعجب به الاغ نگاه کرد. الاغ ناله کنان گفت: فکر می کنم یک تکه شیشه پای مرا سوراخ کرده و من نمی توانم راه بروم. از تو خواهش می کنم قبل از اینکه مرا بخوری، آن را از پای من در بیاوری.

در ابتدا گرگ دودل بود که خرده شیشه را از پای الاغ دربیاورد یا نه.

اما الاغ به گرگ گفت: اگر تو این خرده شیشه را از پای من بیرون نیاوری و مرا بخوری، این خرده شیشه در گلوی تو گیر می کند و خودت می دانی که چقدر دردناک است.

گرگ نادان فکر کرد که وقتی این خرده شیشه در پای الاغ است و اینقدر درد دارد و باعث شده که الاغ نتواند به خوبی راه برود، پس حتما وقتی در گلوی من گیر کند دردش خیلی بیشتر و وحشتناک تر خواهد بود. پس تصمیم گرفت که قبل از خوردن الاغ، تکه شیشه را از پای او خارج کند.

گرگ رفت و پای الاغ را گرفت و نگاه کرد ولی چیزی پیدا نکرد.

الاغ به گرگ گفت که جلوتر برود تا بتواند کف پای او را خوب بررسی کند و خرده شیشه را پیدا کند.

همین که گرگ سرش را به کف پای الاغ نزدیک کرد، الاغ لگد محکمی به صورت گرگ زد و گرگ به زمین افتاد.

وقتی که گرگ داشت سعی می کرد از زمین بلند شود، دید بیشتر دندانهای تیزش شکسته اند و فهمید که دیگر دندان تیزی برایش باقی نمانده که بتواند الاغ را بخورد.

پس بلند شد و راهش را در پیش گرفت و رفت.
***

3 دیدگاه برای الاغ و گرگ ابله

  1. فاطمه زهرا و رقیه زهرا گفت:

    قصه ی خوبی بود
    ممنونم

  2. قیام بختیاری گفت:

    نکته این داستان چی بود؟ لطفا جواب دهید.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *